معنی کلام منظوم

فرهنگ فارسی هوشیار

کلام منظوم

سرواد (شعر) دگر نخواهم گفتن همی ثنا و غزل که رفت یکسره مقدار و قیمت سرواد (لبیبی)


منظوم

‎ سرواد چامه سرود سخن آراسته، آراسته، گروه ملخ، پروین (اسم) برشته کشیده (جواهر) : } و آنکه گر تربیتی یابد بحر از نکتش در منظوم شود در دل او قطره میاه. ‎{ (سنائی. مصف. 306)، آراسته مرتب، برشته نظم در آمده کلام موزون مقابل منثور: } بینمت منظوم و موزون و مقفی زان ترا دستیار خویش دارد زهره در خنیا گری. ‎{ (سنائی. مصف. 326)


کلام

‎ گویش نوله گفت فرستاده چون پیران شنید به کردار باد دمان برمید (شاهنامه) سخن سخون گفتار، سخته شناسی (علم کلام) ‎ زمین درشت، گل خشک (اسم) سخن گفتار. یا کلام الهی. کلام باری. یا کلام باری (حق) . گفتار خدا قرآن: (و دانستن تفسیر کلام باری عزشانه و معانی اخبار رسول صلوات الله علیه و آله لازمست. یا کلام جامع. آنست که شاعر در شعر خود نکات اخلاقی و فلسفی آورد و یا از اوضاع زمان سخن گوید چنانکه قوامی گنجوی گوید: (مویم از غم سپید گشت چو شیر دل ز محنت سیاه گشت چو تار) . (این ز عکس بلا کشید خضاب وان ز راه جفا گرفت غبار) . (ترجمه ابیات براون) یا کلام منثور. نثر. یا کلام مستدام. کلام الهی. یا کلام منطوم. نظم شعر: (بدانکه عروض میزان کلام منظوم است) . یا میان کلامتان شکر. چون خواهند در میان سخن دیگری سخن گویند این جمله را بر زبان آرند. یا کلام نرم کردن. سخن سنجیده و نرم گفتن: (گذشت عمر و نکردی کلام خود را نرم ترا چه حاصل از این آسیای دندانست ک) (صائب)، جمله ای که مفید فایده یا خبری باشد بنحوی که چون گوینده خاموش شود شنونده در انتظار نماند. یا کلام لفظی. عبارت از سخن معمولی است که بوسیله ادای حروفی خاص که دلالت بر معانی مخصوصی که در نفس متکلم است میکند، علمی است که متضمن بیان دلایل و حجج عقلی در باب عقاید ایمانی و رد بر مبتدعان و اهل کفر و ضلالت است. توضیح: این علم زاییده بحثها و مناقشاتی است که از اواخر قرن اول هجری میان مسلمانان درباره مسایل اعتقادی از قبیل توحید و تجسیم و جبر و اختیار و ایمان و کفرو امثال آنها در گرفت و چون طرفداران هر یک ازین مباحث محتاج دلایل برای اثبات عقاید خود بودند و هر استدلالی طبعا نتیجه بحثهای عقلانی است ازین راه برای هر دسته اصول و مباحثی فراهم آمد که علم کلام از آنها تشکیل شد. در وجه تسمیه آن اختلافست: بعضی گویند چون قدیمترین مساله ای که در میان مسلمانان راجع بان اختلاف افتاد و بحث و مناقشه در آن شروع شد مساله کلام الله و خلق قرآنست این علم را بسبب تسمیه به اهم بدین نام نامیدند. برخی دیگر گویند از آنجا که مبنای این علم تنها مناظرات نسبت به عقاید است و نظری بعمل در آن علم نیست آنرا کلام گفته اند. گروهی گویند که اصحاب این علم در مسایلی تکلم کرده اند که گذشتگان از تکلم کرده اند که گذشتگان از تکلم آن خود داری کرده اند لذا بدین نام نامیده شده. سخن با فایده که بنفسه کفایت کند، گفته، گفتار، قول، گفت

حل جدول

کلام منظوم

سرواد


کلام غیر منظوم

نثر


منظوم

سخن موزون، شعر، به رشته کشیده شده و منظم شده

سخن موزون شعر، به رشته کشیده شده، منظم شده

لغت نامه دهخدا

منظوم

منظوم. [م َ] (ع ص) به رشته کشیده شده و منظم شده. (ناظم الاطباء). به رشته کرده. مرتب کرده و آراسته. (یادداشت مرحوم دهخدا): امور دولت و اشغال مملکت در سلک ارادت به نجح آمال منظوم. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 52). سلک این احوال منظوم ماند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 199).
زهی مصالح گیتی به سعی تو منظوم
زهی مساعی خوب تو در جهان مشکور.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ بحرالعلومی ص 376).
نه بی او عیش می خواهم نه با او
که او در سلک من حیف است منظوم.
سعدی.
- منظوم داشتن، منظم نگه داشتن. مرتب و آراسته داشتن: ایزد تعالی سلک احوال جهانیان بواسطه ٔ رأی جهان گشای خداوند صاحب اعظم... منظوم داراد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 66).
- منظوم گردانیدن، مرتب و آراسته کردن: افعال خاص خویش را مرتب و منظوم گرداند. (اخلاق ناصری).
|| مروارید به رشته کشیده شده. (ناظم الاطباء). به رشته درکشیده:
نظم لفظش چو گوهر منظوم
نثر خطش چو در منثور است.
ابوالفرج رونی (دیوان چ پروفسور چایکین ص 29).
و آنکه گر تربیتی یابد بحر از نکتش
در منظوم شود در دل او قطره میاه.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 306).
اگر چه لؤلؤ منثور باشد آن به بها
ز طبع بنده بها گیر لؤلؤ منظوم.
سوزنی.
... با خطی چون در منثور و شعری چون عقد منظوم. (لباب الالباب چ نفیسی ص 93).
دو رسته لؤلؤ منظوم در دهان داری
عبارت لب شیرین چو لؤلؤ منثور.
سعدی.
هر کس که لاف گوهر منظوم می زند
گوهرشناس تر ز تویی نیست گو بیار.
ابن یمین.
چو بر جواهر منظوم اقتدار نماند
فشاندم از خوی خجلت لآلی منثور.
جامی.
- منظوم شدن، به رشته کشیده شدن:
به خدایی که در موجودات
جز به امرش نمی شود منظوم.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 694).
|| سخن موزون و مرتب. (آنندراج).سخن در وزن و ترتیب درکشیده شده و شعر و سخن موزون. (ناظم الاطباء). شعر و آن خلاف منثور است. (از اقرب الموارد). به نظم کشیده. به نظم درآورده. مقابل منثور:
سخنهای منظوم شاعر شنیدن
بود سیرت و شیمت خسروانی.
منوچهری.
ببین کاندر دعای دولت تو
سخن می پرورم منظوم و منثور.
ابوالفرج رونی (دیوان چ پروفسور چایکین ص 58).
قصه ٔ منثور خاشاکی بود تاریک و پست
گوهری گردد چو منظوم اندرآید بر زبان.
ازرقی.
طبع را به سخن منظوم میل بیش باشد. (کلیله و دمنه).
بینمت منظوم و موزون و مقفی زآن ترا
دستیار خویش دارد زهره در خنیاگری.
سنائی.
این خدمت منظوم که در جلوه ٔ انشاد
دوشیزه ٔ شیرین حرکات و سکنات است...
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 53).
بر بدیهه راندم این منظوم و بستردم قلم
هیچ خاطر وقت انشا برنتابد بیش از این.
خاقانی.
بدان که ارباب صنعت را اختلاف است که اول کسی که سخن منظوم گفت که بود. (لباب الالباب چ نفیسی ص 18). پس اول کسی که سخن پارسی را منظوم گفت او بود. (لباب الالباب چ نفیسی ص 21).
- قول منظوم، شعر. (منتهی الارب).
- کلام منظوم، شعر. (یادداشت مرحوم دهخدا): عامه ٔ شعرا هر تغییر که در نفس کلام منظوم افتد... آن را زحف خوانند. (المعجم چ مدرس رضوی ص 47). لکن معظم آن به اشعار عرب مخصوص تواند بود که کلام منظوم را واضع اصل اند. (المعجم چ مدرس رضوی ص 297). آنچه به اوصاف شعرا مخصوص تر است و جز در کلام منظوم تداولی بیشتر ندارد مکالمه ٔ جمادات و حیوانات ناطق است. (المعجم چ دانشگاه ص 368). کلام منظومش... از رشحات اقلام صراف طبع نقاد به لاَّلی الفاظ ترصیع یافته. (حبیب السیر ج 1 چ خیام ص 3).
- منظوم شدن، به نظم درآمدن. به شعر درآمدن:
هم ز فر دولت تست این که خود
مدح تو منظوم بی من می شود.
جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 361).
- منظوم کردن، به رشته ٔ نظم کشیدن. به نظم درآوردن. به شعر درآوردن:
کنم منظوم مدح تو به لفظی کآن بود آسان
که در دلها فزون باشد حلاوت لفظ آسان را.
امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 13).
- منظوم گردیدن، به نظم درآمدن. به شعر درآمدن.
سخن گرچه منثور نیکو بود
چو منظوم گردد نکوتر شود.
(از لباب الالباب چ نفیسی ص 11).
|| (اِ) گروه ملخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط). || (اِخ) ستاره ٔ سه گانه از جوزا. || پروین. || یکی از منازل قمر و آن پنج ستاره است در ثور و آن را دبران نیز گویند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء).


کلام

کلام. [ک َ] (ع اِ) زمین درشت سطبر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).

مترادف و متضاد زبان فارسی

منظوم

آراسته، بسامان، مرتب، کلام موزون، شعر، به‌رشته‌کشیده‌شده،
(متضاد) منثور

فرهنگ معین

منظوم

به رشته کشیده شده، شعر. [خوانش: (مَ) [ع.] (اِمف.)]

فرهنگ عمید

منظوم

[مقابلِ منثور] (ادبی) سخن موزون، شعر،
[قدیمی] به‌رشته‌کشیده‌شده، به‌رشته‌درآمده،


کلام

قول، سخن،
سخنی که مفید معنی تام باشد، عبارت یا جمله‌ای که از مسند و مسند‌الیه ترکیب شود و دارای معنی باشد،
* کلام پهلودار: [مجاز] = سخن * سخن پهلودار
* کلام سمین: [مقابلِ غث] [قدیمی، مجاز] سخن استوار و محکم،

فرهنگ فارسی آزاد

منظوم

مَنظُوم، به نخ کشیده، به رشته درآمده، به نظم درآمده، سخن موزون، شعر،

ترکی به فارسی

کلام

کلام

معادل ابجد

کلام منظوم

1127

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری